تابلو روان تابلو LEDي فلاشر تابلو ثابت قاب تابلو روان تابلو پلكسي نوري
✿✿✿ توی مارپله ی زندگی ، مهره نباش که هر چی گفتن بگی باشه ! تاس باش که هر چی گفتی بگن باشه ✿

زندگی نامه سهراب سپهری

سهراب سپهری نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در کاشان متولد شد. خود سهراب گفته است: "... مادرم می داند که من روز 14 مهر به دنیا آمده ام، درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را می شنیده است... "

محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود. سهراب درباره محل تولدش می گوید : " ... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایم به بیابان راه داشت... " (هنوز در سفرم - صفحه 10)
سال 1312به دبستان خیام (مدرس) کاشان رفت : " ... مدرسه، خواب های مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدم و غریب ... از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه می شد.... " (اتاق آبی - صفحه 33)

" ... در دبستان، ما را برای نماز به مسجد می بردند. روزی در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید. مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم. بی آنکه خدایی داشته باشم ... " (هنوز در سفرم)

سهراب می گوید: " خرداد سال 1319 ، پایان دوره شش ساله ابتدایی. دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمی دانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیان ها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادی ها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را می خوردند، پیدا بود که گرسنه اند. وقتی میان مزارع راه می رفتم، سعی می کردم پا روی ملخ ها نگذارم...." (هنوز در سفرم)

 


 

 

بقيه در ادامه مطلب



ادامه مطلب...
ارسال توسط محسن

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 211 صفحه بعد